گاه گاهی می شود دلتنگی از حد بگذرد
سیل افکاری که از ذهنت نباید بگذرد
بغض راه گریه را می بندد و دریای اشک
پافشاری می کند از آخرین سد بگذرد
با خودت در گوشه ای از خانه خلوت می کنی
تا مگر این لحظه های تلخِ ممتد بگذرد
کوچه ها دلتنگی ات را صد برابر می کنند
گرچه گاهی اتفاقی هم بیفتد؛ بگذرد
ناگهان در خواب می بینی سواری سبزپوش
بااناری سرخ در دستش می آید بگذرد
با تبسم های معصومانه می گوید: بیا
یک شبی مهمان ما؛ هر چند که بد بگذرد
چاره ای دیگر نمی ماند به جز تسلیم محض
کیست که از دعوت اولاد احمد بگذرد؟
شاعر: عبدالحسین انصاری
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
رفتیم به دیدار حکیمان و طبیبان
گفتند که با دانش آنها، شدنی نیست
این زخم که بر پیکر ما دست خودی زد
آنقدر عمیق است که حاشا شدنی نیست
کُند است چنان رفتن هر ثانیه،انگار
شب این شب عقربزده فردا شدنی نیست
هرقدر که پیراهن گلدار بپوشد
بی نور شما باغچه زیبا شدنی نیست
رخصت بده بانوی عزیزم بنویسم
بی عطر حرم، چشم غزل وا شدنی نیست
شاعر: اعظم سعادتمند
آخرین نظرات